شماره ٢٦١: از چرخ بار منت تا کى توان کشيدن

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
از چرخ بار منت تا کى توان کشيدن
بايد بپاى مردى دست از جهان کشيدن
طوفان کن ويرانگيز گرد بناى هستى
دامان مقصد آخر خواهى چنان کشيدن
يک ناله سپندت از وهم مى رهاند
تا کى برنگ مجمر دود از دهان کشيدن
اسباب ميفزايد بر تشنه کامى حرص
گل راز جوش آبست چندين زبان کشيدن
اى حرص هم بنما قطع نظر کن از خويش
کاين راه طى نگردد غير از عنان کشيدن
صيد ضعيف ما را از انقلاب پرواز
بايد بحلقه دام خط امان کشيدن
آه از هجوم پيرى داد از غم ضعيفى
همچون کمان خويشم بايد کمان کشيدن
گرد شکسته بالم پرواز من محالست
دارم سرى که نتوان زين آستان کشيدن
محو سجود شوقم درياد چشم مستى
از جبهه خيالم ميتوان کشيدن
زانجلوه هيچ ننمود آئينه جز مثالى
نقاش را محالست تصوير جان کشيدن
کو ياس تا نمايد آزادم از دو عالم
تا چند ناز يوسف از کاروان کشيدن
خاکسترم همان به کز شعله پيش تازد
مرگست داغ خجلت از همرهان کشيدن
صد رنگ شور هستى آينه ار مستى است
نتوان چو گل درين باغ ساغر توان کشيدن
(بيدل) دلى زآهن بايد درين بيابان
تا يگ جرس توانم بار فغان کشيدن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید