شماره ٢٢٩: اگر مشت غبار خود پريشان ميتوان کردن

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
اگر مشت غبار خود پريشان ميتوان کردن
بچشم هر دو عالم ناز مژگان ميتوان کردن
متاع زندگى هر چند مى ارزد بباد اينجا
بهمت اندکى زين قيمت ارزان ميتوان کردن
شب حرمان فرو برده است عصيانگاه هستى را
اگر اشکى بدرد آيد چراغان ميتوان کردن
بهار دستگاه شوق و چندين رنگ سودائى
جنون مفتست اگر يکناله عريان ميتوان کردن
غبار وادى حسرت فسردن برنميدارد
بپاى هر که از خود رفت جولان ميتوان کردن
اگر حرص گهر دامن نگيرد قطره ما را
برون زين بحر چندين رنگ طوفان ميتوان کردن
برنگ شمع دارم رفتنى در پيش ازين محفل
بپا جهدى که نتوانم بمژگان ميتوان کردن
بوحشت دامن همت اگر يکچين بلند افتد
جهانى را غبار طاق نسيان ميتوان کردن
بطاوسى نيم قانع زگلزار تماشايت
مرا زين بيشتر هم چشم حيران ميتوان کردن
ادبگاه محبت گر نباشد در نظر (بيدل)
زشور دل دو عالم يک نمکدان ميتوان کردن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید