شماره ٢١٥: آه با مقصد تسليم نه پوستم من

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
آه با مقصد تسليم نه پوستم من
نقش پا گشتم و در راه تو ننشستم من
نسبت سلسله ريشه تاکم خون کرد
پا بگل داشتم و آبله ها بستم من
خاصه غيرت عشقست زدن شيشه به سنگ
هر که ساغر کشد از دست تو بد مستم من
نيست گل بيخبر از عالم نيرنگ بهار
تو اگر جلوه کنى آئينه در دستم من
زير پا آبله را مانع باليدن نيست
هست اقبال بلندم که سر پستم من
خدمت پيکر خم مغتنم فرصت هاست
نفسى چند کنون ماهى اين شستم من
مفت آرام غبار است سجود در عجز
چرخ نتوان شدن از خاک اگر جستم من
غير تسليم رهائى چه خيالست اينجا
وهم جرأت قفسى بود که نشکستم من
دل گمگشته که در سينه سپنديها داشت
گرهى بود ندانم بکجا بستم من
همچو عنقا خجل از تهمت نامم مکنيد
در کجايم بنمائيد اگر هستم من
نيستى شيخ که نفرت رسد از رندانت
تو خمار از چه کشى (بيدل) اگر مستم من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید