شماره ٢٠٥: ياد من کردى بسامان گشت ناز هستيم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
ياد من کردى بسامان گشت ناز هستيم
نام دل بردى قيامت کرد ساز هستيم
تخم عجزم پر تنکسرمايه نشو و نماست
سجده ئى ميدانم و بس نو نياز هستم
تنگظرفى احتياطم ورنه مانند حباب
بحرمى بالد زآغوش گداز هستيم
همچو شمعم هر نگه داغى دگر ايجاد کرد
اينقدر يارب که فرمود امتياز هستيم
من هم از موهومى ساز نفس غافل نيم
تا کجا خواهد دميد افسون طراز هستيم
صبحم و در پرده شب زندگانى ميکنم
بى نفس خوابيده است افسانه ساز مستيم
گر همه طوفان شوم کيفيتم بى پرده نيست
عشق در گوش عدم خوانده است راز هستيم
اى شرار رفته از خود پر به بيرنگى مناز
ديده ام رنگى که من هم بى نياز هستيم
سايه را بر خاک ره پيداست ترجيح عروج
اينقدر من نيز (بيدل) سر فراز هستيم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید