شماره ١٨٧: نى قابل سودم نه سزاوار زيانم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
نى قابل سودم نه سزاوار زيانم
چون صبح غبارى بهوا چيده دکانم
عمريست چو گردون بکمند خم تسليم
زه دربن گوش که کشيده است کمانم
غير از دل سنگين تو در دامن اين کوه
يک سنگ نديدم که ننالد زفغانم
هستى نه متاعيست که ارزد به تکلف
دل ميکشد اين بار و من از شرم گرانم
موج گهر از دورى دريا بکه نالد
فرياد که در کام شکستند زبانم
چون رنگ فسردن اگرم دست نگيرد
باليکه ندارم بچه آهنگ فشانم
چون پير شدم رستم از آفات تعين
در قد دو تا بود نهان خط امانم
مستان بخروشيد که من نيز بتکليف
پيغام دماغى بشنيدن برسانم
حرفم همه زان نرگس ميخانه پيام است
گر حوصله هست ببوسيد دهانم
نامنفعلى منفعل زندگيم کرد
چندان نشدم آب که گردى بنشانم
(بيدل) نکند موج گهر شوخى جولان
در سکته شکسته است قدم شعر روانم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید