شماره ١٨٢: نه مضمون نقش مى بندم نه لفظ از پرده ميجوشم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
نه مضمون نقش مى بندم نه لفظ از پرده ميجوشم
زبانم گرم حرف کيست کاينمقدار خاموشم
بچندين شعله روشن نيست از من پرتو دورى
چراغان خيالم کسوت فانوس مى پوشم
چه خواهم کرد اگر آينه گردد برق ديدارش
تحير مژده دارد که من نشنيده مدهوشم
چو صبحم زين چمن يک گل بکام دل نميخندد
ندانم اينقدر بهر چه واکردند آغوشم
نواهاى بساط دهر نذر ناشنيدنها
بشور اضطراب دل که سيما بيست در گوشم
دل از من شوخى عرض من و ما برنميدارد
درين آينه بايد بود چون تمثال خاموشم
حرام تير ميسازد کمانرا حلقه شيون
بهنگام وداعت ناله ميجوشد زآغوشم
حريف درد دل جز با ضعيفى برنمى آيى
چو چنگ آخر خميدن بست بار ناله بر دوشم
طپيدنهاى ناکاميست مضراب خروش من
بجام آرزو خون ميخورم چندانکه ميجوشم
فزود از گردش رنگم غرور مستى نازت
نگاهت ميزند ساغر بقدر رفتن هوشم
بقاصد گر نگويم درد دل ناچار معذورم
زمانى ياد تست آندم فراموشم فراموشم
چه حسرتها که در خاکسترم خون ميخورد (بيدل)
سپند شوقم و از ناله خالى گشته آغوشم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید