شماره ١٨٠: نه لفظ از پرده ميجوشد نه معنى ميدهم رويم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
نه لفظ از پرده ميجوشد نه معنى ميدهم رويم
همان يک رفتن دل ميکند گرد آنچه ميگويم
مپرس از مزرع بيحاصل نشو و نماى من
چو تخم اشک ميکارم گداز ناله ميرويم
بچندين ناز خونم ميچکد در پرده حسرت
تغافل بسملم يعنى شهيد تيغ ابرويم
ندارم از هجوم ناتوانى رنگ گرداندن
برنگ سايه گر آتش نهى در زير پهلويم
زبس شخص نمودم آبشد از شرم پيدائى
عرق ميچينم از آئينه گر تمثال ميجويم
تو فرصت وانما تا من کنم تدبير آرايش
برنگ دود شمع از شانه دارد شرم گيسويم
بجا وامانده ام چون شمع ليک از ننگ افسردن
بدوش شعله محمل ميکشد عجز تگ و پويم
نيم گوهر که هر يکقطره آبم بگذرد از سر
اگر طوفان دمد چون موج بوسد پاى زانويم
غرور هستيم با تيغ نازش برنمى آيد
باين گردن که ميبينى بصد باريکى مويم
زعدل ناتوانى ناله را با کوه ميسنجم
درين بازار سنگ کم نميگردد ترازويم
چو شبنم تا درين گلزار عبرت چشم واکردم
حيا غير از عرق رنگى دگر نگذشت بر رويم
نگردى غافل از فيض سواد معنيم (بيدل)
تماشا بر سحر ميخندد از گلهاى شب بويم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید