شماره ١٦٢: ندانم مژده آواز پاى کيست در گوشم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
ندانم مژده آواز پاى کيست در گوشم
که از شور طپيدنهاى دل گرديد کر گوشم
حديث لعلت از شور جهانم بيخبر دارد
گران شد چون صدف آخر به آب اين گهر گوشم
بگلشن بيتو ميلرزم بخويش از نوحه بلبل
مباد از شعله آواز گيرد در شرر گوشم
غبار ريزش اشک و گداز ناله گير از من
که من از پرده دل تا سواد چشم تر گوشم
زانداز پيامت لذت ديدار ميجوشد
نهان ميگشت چشم انتظار ايکاش در گوشم
نميدانم چه آهنگست قانون خرامت را
که جاى نقش پا فرشست در هر رهگذر گوشم
چه امکانست وهم غير گنجد در خيال من
توئى منظور اگر چشمم توئى مسموع اگر گوشم
خموشم ديده ئى اما بساز بينوائيها
خروشى هست کانرا در نمى يابد مگر گوشم
مقيم خلوت رازت نيم ليک اينقدر دانم
که حرفى ميکشد چون حلقه از بيرون در گوشم
فسون درد سر بر من مخوانيد ايسخن سازان
که من بر حرفهاى ناشنيدن بيشتر گوشم
بتيغ گفتگو آفاق با من برنمى آيد
اگر بندد گلى از پنبه بر روى سپر گوشم
دماغى ساز کن دردسر اينجا کم نمى باشد
جهان افسانه سامانست (بيدل) هر قدر گوشم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید