شماره ١٥١: موج ما را شرم درياى کرم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
موج ما را شرم درياى کرم
تا قيامت برنمى آرد زنم
در کنار فطرت ما داد عشق
لوح محفوظ نفهميدن رقم
سطرى از خط جبين ما نگاشت
سرنگونى برنيامد از قلم
آسمانها سر بجيب فکر ماست
تا کجا بار امانت برد خم
بى وجود آثار امکان باطل است
پرتو خورشيد ميجوشد بهم
نيست موج و آب جز ساز محيط
بر حدوث اينجا نميچربد قدم
هم کنار گوهر آسود است موج
در بر آرام خوابيده است رم
جهل و آگاهى زهم ممتاز نيست
زين سر افزود آنچه زان سرگشت کم
گردباد آسا درين صحراى وهم
ميدود سر بر هوا سعى قدم
امتحان گر سنگ و گل بر هم زند
فرق معدوم است در دير و حرم
ذره تا خورشيد معدومست و بس
ميخورد عرفان بنادانى قسم
بعد معنى کسب مائى و توئى است
قرب تحقيق اينکه ميگوئى منم
شخص حيرت مانع تمثال نيست
ميکند آينه دارى ها ستم
عالمى را از عدم دور افگند
اين من و ماى بهستى متهم
(بيدل) از تبديل حرف دال و نون
شد صمد بيگانه لفظ صنم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید