شماره ١٥٠: منم آن نشه فطرت که خمستان قديم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
منم آن نشه فطرت که خمستان قديم
دارد از جوهر من سير دماغ تعظيم
ندميدم زبهارى که چمن ساز نفس
صبح ايجاد مرا خنده نمايد تعليم
بيش از آنست در آينه من مايه نور
که بهر ذره دو خورشيد نمائيم تقسيم
در بهارى که منش غنچه تمکين بندم
وضع شبنم نکشد تهمت اجزاى نسيم
شوقم آندم که پرافشاند بصحراى عقول
گشت يک عالم ارواح در انديشه جسيم
قصر سوداى جهان پايه قدرى ميخواست
چتر زد دود دماغ من و شد عرش عظيم
فطرتم ريخت برون شور وجوب و امکان
ايندو تمثال در آينه من بود مقيم
بگشاد مژه ام انجمن آراى حدوث
بشکست نفسم آينه پرداز قديم
شعله بودم من و ميسوخت نفس شمع مسيح
من قدح ميزدم و مست طلب بود کليم
پيش از ايجاد باميد ظهور احمد
داشت نور احدم در کنف حلقه ميم
رفت آن نشه زياد بفسون من و تو
برد آن هوش زمغزم الم خلد و جحيم
خاک بوسى است کنون سر خط پيشانى ناز
عشق کرد آخرم اين نسخه عبرت تسليم
حلقه ام کرد سجود در يکتائى خويش
حيرت آورد بهم دايره علم و عليم
نفس ماهى درياى وفا قلابست
جيم گل ميکند از نون چو نمايند دو نيم
بحر فطرت بگهر سازى من ميگويد
گرچه صيقل زده ام آينه اشک يتيم
خلقى اينجاست بعبرتکده کعبه و دير
پيش پا خورده هر سنگ زجولان سقيم
زين خطوطى که نفس کوشش باطل دارد
جام جم تا بکجا کهنه نسازد تقويم
زين شکستى که بمو ميرسد از چينى دل
سر فغفور چسان شرم نپوشد بگليم
طاق نسيانى از اين انجمن احداث کنيم
تا دم شيشه دل ماند از آفات سليم
(بيدل) افسانه غيرم سبق آهى هست
ميکند اينقدرم سير گريبان تعليم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید