شماره ١٣٦: گهى بر صبح پچيدم گهى با گل جنون کردم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
گهى بر صبح پچيدم گهى با گل جنون کردم
بچاک صد گريبان خويش رااز خود برون کردم
شرار کاغذ من محمل شوق که بود امشب
که هر جا جلوه کرد آسودگى وحشت فزون کردم
شکستم رنگ و بيرون جستم از تشويش سودائى
براى چشم بند هر دو عالم يک فسون کردم
غرور هيچکس با جرأت من برنمى آيد
جهان بر خصم جست و من همين خود را زبون کردم
بهار آمد تو هم اى زاهد بيدرد تزويرى
چمن گل شيشه قلقل يار مستى من جنون کردم
هجوم گردش رنگم غرور دل شکست آخر
بچندين درو ساغر شيشه ئى را سرنگون کردم
بقدر هر نفس مى بايد از خويشم برون رفتن
غبارى را بذوق جانکنيها بيستون کردم
نسيم هرزه تا زمن عرق آورد شبنم شد
درين خجلت سرا کارى که مى بايد کنون کردم
چه خواهم خواست عذر ناپروردى که رنگش را
بتکليف خرام سايه گل نيلگون کردم
حناى دست او (بيدل) زيان پيماى سودن شد
من از شمشير بيدادش نمردم بلکه خون کردم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید