شماره ١٢١: گذشت عمر و شکست دل آشکار نکردم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
گذشت عمر و شکست دل آشکار نکردم
هزار گل ببغل داشتم بهار نکردم
جهان بضبط نفس بود من زهرزه دويها
باين کمند رسايکدو چين شکار نکردم
نساختم به تنکروئى از تعلق دنيا
بقطع وهم دم تيغى آبدار نکردم
زدست سوده نجستم علاج رنج علايق
بدرد سر زدم و صندل اختيار نکردم
وفا بعبرت انجام کار کار ندارد
زشرم ميکشى انديشه خمار نکردم
جهان زجوش دل آينه خانه بود بچشمم
گذشتم از نفس و هيچ جا غبار نکردم
غبار جلوه امکان گرفت آينه من
ولى چسو که خود را بخود دچار نکردم
زسير اين چمنم آب کرد غيرت شبنم
که هرزه تار نگه را عرق سوار نکردم
هواى صحبت دلمردگان نخواند فسونم
دماغ سوخته را شمع هر مزار نکردم
هزار رنگ فسون داشت تردماغى فطرت
ولى زشرم عدم فکر هيچ کار نکردم
درين چمن بچه داغ آشنا شدم من (بيدل)
که طوف سوخته جانان لاله زار نکردم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید