شماره ١٢٠: کباب عافيتم بيدماغ افسر جاهم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
کباب عافيتم بيدماغ افسر جاهم
چو شمع خواب فراغت بس است ترک کلاهم
غبار وادى الفت سوار ناز که دارد
مقيم سايه بال هماست بخت سياهم
دبير حشر زاعمال من شمار چه گيرد
که شسته است خط از نامه انفعال گناهم
درين چمن که دم از رنگ و بو زدن دم تيغست
زسنگ تفرقه چون غنچه خامشى است پناهم
تحريم جرس شوق کاروان که دارد
که شور رفتن دل ميچکد زتار نگاهم
زخود براى و تماشاى عرض شوکت من کن
که برتر از خم گردون شکسته اند کلاهم
غرور حسن تو زير قدم نکرد نگاهى
بوادئى که دل برق سوخت عجز گياهم
قدم بدامن تسليم نشکنم بچه جرأت
دل شکسته شکسته است شيشه بر سر راهم
چه آفتاب قيامت چه تاب آتش دوزخ
ترى نبرد زنقشى که کرد نامه سياهم
چسان زدام تحير برون روم (بيدل)
که همچو آينه از چشم خويش درين چاهم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید