شماره ٨٨: صيد کمند شوقيست از مهر تا بماهم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
صيد کمند شوقيست از مهر تا بماهم
جوش بهار حيرت يعنى گل نگاهم
با هر فسرده رنگى شادم که پيش شمعت
تا بال ميفشانم پروانه دستگاهم
جولان ناز سر کن انديشه مختصر کن
ظلم آنقدر ندارد پامالى گياهم
تا زنگ پرده برداشت آينه محو صفايست
خوابيده است عفوت در سايه گناهم
زنجير مينويسد سطرى زحال مجنون
در دعوى اسيران زلف دو تا گواهم
جوهر زضعف پرواز آينه مى پرستد
نقش نگين داغست سطرى که دارد آهم
آمد بياد شوقم کيفيت خرامى
شد موج ساغرمى در چشم تر نگاهم
اى زلف يار تا کى با شانه همزبانى
ما نيز سينه چاکيم رحمى بحال ما هم
تاريست پيکر من در چنگ ناتوانى
از زخمه نگاهى بنواز گاه گاهم
عرض مثال امکان منظور الفتم نيست
در عالم تحير آينه بارگاهم
قصرم سرى ندارد با گير و دار فغفور
يارب چو موى چينى دل بشکند کلاهم
همدوش سايه رفتم تا خاک آستانش
از بخت تيره (بيدل) زين بيشتر چه خواهم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید