شماره ٧٥: شعله بيطاقتى افسرده در خاکسترم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
شعله بيطاقتى افسرده در خاکسترم
صد شرر پرواز دارد بالش خواب از سرم
سير گلشن چيست تا درمان دل گيرد هوس
ميکند ياد تو از گل صد چمن رنگين ترم
تازه است از من بهار سنبلستان خيال
جوهر آينه زانو بود موى سرم
موج برهم خورده است آينه پرداز حباب
ميتوان تعمير دل کرد از شکست پيکرم
در غبار نيستى هم آتشم افسرده نيست
داغ چون اخگر نمکسود است از خاکسترم
ميروم از خويش در هر جنبش آهنگ شوق
طاير رنگم غبار شوخى بال و پرم
از نزاکت نشه گيهاى مى عجزم مپرس
کز شکست خويشتن لبريز دل شد ساغرم
در محيط حادثات دهر مانند حباب
چشم پوشيدن لباس عافيت شد در برم
همچو شبنم جذبه خورشيد حسنى ديده ام
چون نگه پرواز دارد اشک با چشم ترم
تخم اشک حيرتم بى ريشه نظاره نيست
در گره چون رشته پنهانست موج گوهرم
از خط لعل که امشب سرمه خواهد يافتن
مى پرد (بيدل) ببال موج چشم ساغرم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید