شماره ٧١: شبى سير خيال نقش پاى دلربا کردم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
شبى سير خيال نقش پاى دلربا کردم
گريبانرا پر از کيفيت برگ حنا کردم
بملک بيتميزى داشت عالم ربط مژگانى
گشودم چشم و خلقى را زيکديگر جدا کردم
گرانى کرد بر طبعم غرور ناز يکتائى
خمى بر دوش فطرت بستم و خود را دو تا کردم
نمى از پيکرم جوشاند شرم ساز يکتائى
عرق غواصى ئى ميخواستم بارى شنا کردم
غنا ميبايد از فقرم طريق شفقت آموزد
که بر فرق جهانى سايه از دست دعا کردم
بترک هاى و هويم بى تلافى نيست سامانش
نى بزمم غنا گر بينوا شد بوريا کردم
بزنگ انباشتم آئينه سوز محبت را
بناموس وفا از آب گرديدن حيا کردم
کلامم اختيارى نيست در عرض اثر (بيدل)
دل از بس ناله شد ساز نفس راتر صدا کردم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید