شماره ٧٠: شبى مشتاق رنگ آميزى تصوير دل گشتم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
شبى مشتاق رنگ آميزى تصوير دل گشتم
زگال مشق اين فن بر سياهى زد خجل گشتم
غبارى بودم از آشفتگى نوميد آسودن
پرافشانى عرقها کرد تا امروز گل گشتم
ستم از هيئت تسليم خوبان شرم ميدارد
دم تيغ قضا برگشت تا خون بحل گشتم
و بال موى پيرى در نگيرد هيچ کافر را
شبم اين بس که با صبح قيامت متصل گشتم
حيا ضبط عنان آتش ياقوت من دارد
شررها آب شد تا اينقدرها مشتعل گشتم
زدقت تنگ کردم فطرت ارباب دانش را
چو مو در ديده ها از معنى نازک مخل گشتم
قناعت هر چه باشد زحمت دلها نميخواهد
در مطلب زدم بر طبع خلقى دق و سل گشتم
بدل چندانکه ميجويم سراغ خود نمى يابم
نميدانم چه بودم در خيالش مضمحل گشتم
سحر هر سو خرامد شبنم ايجاد عرق دارم
نفس پرواز دادم کاينقدرها منفعل گشتم
بهار رنگم از آسودگى طرفى نه بست آخر
چه سازم آشناى فرصت پيمان گسل گشتم
تلاش شوق از محرومى من داغ شد (بيدل)
که بر گرد جهانى چون نفس بيرون دل گشتم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید