شماره ٥٥: سرمه شد آخر بخواب بيخوديها پيکرم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
سرمه شد آخر بخواب بيخوديها پيکرم
سايه ديوار مژگان که زد گل بر سرم
خواب نازى کرد پيدا شعله از خاکسترم
بالش پرواز شد واماندگيهاى پرم
رشته تسبيحم از گمگشته هاى ياد کيست
تا سرى از خود برآرم صد گريبان ميدرم
مزد ايمائى که از من رنگ حرفى واکشد
معنى نشنيده افتاده در گوش کرم
الفت خويشم بيابان گردئى واماندگيست
هر دو عالم طى شود گامى که از خود بگذرم
انفعال جرم سامان بهشت ديگر است
از نم يک جبهه خجلت آب چندين کوثرم
با چنين عصيان زد و رخ بايدم خجلت کشيد
ظلم مپسنديد بر آتش زدامان ترم
بى تکلف چون حباب از قلزم آفات دهر
چشم اگر پوشم لباس عافيت دارد پرم
دل بعزلت خاک شد از درد آزادى مپرس
کاش از ننگ فسردن آب گردد گوهرم
تهمت اوهام چندين دام پيدا ميکند
طاير رنگم کجا پرواز و کوبال و پرم
نيستم آگه مقيم خلوت انديشه گيست
اينقدر دانم که فرياديست بيرون درم
سير گلشن چيست تا دامان دل گيرد هوس
ميکند ياد تو از گل صد چمن رنگين ترم
بر حلاوت بسکه پيچيدم غم دردم نماند
ناله ها (بيدل) بغارت داد چون نيشکرم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید