شماره ٥٠: سر تمناى پايبوسى بهر در و دشت ميکشيدم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
سر تمناى پايبوسى بهر در و دشت ميکشيدم
چو شمع انجام مقصد سعى پايخود بود چون رسيدم
بگوشم از صد هزار منزل رسيد بى پرده ناله دل
ولى من بيتميز غافل که حرف لعل تو مى شنيدم
در انجمن سير ناز کردم بخلوت آهنگ ساز کردم
بهر کجا چشم باز کردم ترا نديدم اگر چه ديدم
يقين بنيرنگ کرد مستم نداد جام يقين بدستم
گلى در انديشه رنگ بستم شهود گم شد خيال چيدم
چه داشت آئينه وجودم که کرد خجلت کش نمودم
دو روز ازين پيش شخص بودم کنون زتمثال نااميدم
نه چاره ئى دارم و نه درمان نشسته ام نااميد و حيران
چو قفل تصوير ماند پنهان بکلک نقاش من کليدم
بگردش چشم نازپرور محرفم زدبت فسونگر
که دارد اين سحر تازه باور که تيغ مژگان کند شهيدم
غرور اميد سرفرازى نخورد از افسون ياس بازى
چو سرو در باغ بى نيازى زبار دل نيز کم خميدم
براه تحقيق پا نهادم عنان طاقت زدست دادم
چو اشک آخر بسر فتادم چنانکه پنداشتم دويدم
درين بيابان بغير الفت نبود بوئى زگرد وحشت
من از تو هم چو چشم آهو سياهى ئى داشتم رميدم
خيالى از شوق رقص بسمل کشيد آئينه در مقابل
نه خنجرى يافتم نه قاتل نفس بحسرت زدم طپيدم
قبول دردى فتاد در سر زقرب و بعدم گشود دفتر
نبود کم انتظار محشر قيامتى ديگر آفريدم
تخيل هستيم هوس شد عدم بجمعيتم قفس شد
هوا تقاضائى نفس شد سحر نبودم ولى دميدم
خطاى کورى ازان جمالم فگنده در چاه انفعالم
تو اى سرشک آه کن بحالم که من زچشم دگر چکيدم
بدامن عجز پا شکستن جهانى از امن داشت (بيدل)
دل از تگ و تاز جمع کردم جو موج در گوهر آرميدم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید