شماره ٤٧: سايه وار از نارسايان جهان غربتيم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
سايه وار از نارسايان جهان غربتيم
شخص طاقت رفته و ما نقش پاى طاقتيم
عجز بينش جوهر ما را بخاک افگنده است
يکمژه گر چشم برداريم گرد فطرتيم
دامن افشاندن زاسباب جهان بيمدار
آنقدرها نيست اما اندکى بى جرأتيم
هيچکس چون شمع داغ بى تميزيها مباد
سر بجيب و پا بدامن در تلاش راحتيم
حرص بر خوان قناعت هم همان خون ميخورد
ميهمانان غنائيم و فضولى قسمتيم
زين وبالى کز وفاق حاضران گل ميکند
همچو ياد رفته گان آينه دار عبرتيم
رفت اياميکه عزلت آبروى ناز داشت
اين زمان از اختلاط اين و آن بيحرمتيم
همچو مينائى نمى از جبهه ما کم نشد
آب ميگرديم اما انفعال خجلتم
با همه نوميدى اقبال سيه بختان رساست
چون شب عصيان زمشتاقان صبح رحمتيم
خواه عالم نقش بند و خواه عنقا کن خيال
در دماغ خامه نقاش موى صورتيم
نيم چشمک خانه روشن کردنى داريم و هيچ
چون شرر (بيدل) چراغ دودمان فرصتيم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید