شماره ٤٣: زين باغ همچو شبنم رنج خيال بردم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
زين باغ همچو شبنم رنج خيال بردم
هر کس طراوتى برد من انفعال بردم
ماه از تمامى اينجا آرايش کلف داشت
من نيز رنج فطرت بهر ملال بردم
در دير نااميدى دل آتشى نيفروخت
آخر بدوش حسرت چون شب زگال بردم
داد دل از عزيزان کس بيش ازين چه خواهد
در مجلس کرى چند فرياد لال بردم
با وضع اهل عالم راضى نگشت همت
هر کلفتى که بردم زين بد خصال بردم
دل را تردد جاه از فقر کرد غافل
درآرزوى چينى عرض سفال بردم
چون شعله کز ضعيفى خاکسترى پناهست
پرواز منفعل بود سر زير بال بردم
ياد نگاهى امشب بر صفحه ام زد آتش
رفتم زخويش و با خود فوج غزال بردم
تنهائيم برآورد از تنگناى اوهام
زين شش در آخر کار بازى بخال بردم
(بيدل) باين سياهى کز دور کرده ام گل
پيش يقين خود هم صد احتمال بردم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید