شماره ٤٢: زين باغ تا ستمکش نشو و نما شدم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
زين باغ تا ستمکش نشو و نما شدم
خون گشتم آنقدر که برنگ آشنا شدم
بوى گلم جنون دو عالم بهار داشت
زين يکنفس هزار سحر فتنه واشدم
دل دانه ئى نبود که گردد بجهد نرم
سودم کف ندامت و دست آسيا شدم
مشتى زخاک بر سر من ريخت زندگى
آماجگاه ناوک تير قضا شدم
پيغام بوى گل بدماغم نميرسد
آينه دار عالم رنگ از کجا شدم
حرفى بجز کريم ندارد زبان من
سلطان کشور طربم تا گدا شدم
يارب چه دولتست کز اقبال عاجزى
شائسته معامله کبريا شدم
زين حيرتى که چيد نفس فرق و اتحاد
او ساغر غنا زد و من بينوا شدم
ناقدردان عمر چون من هيچکس مباد
بعد از وداع گل به بهار آشنا شدم
(بيدل) زننگ بيخبرى بايدم گداخت
زير قدم نديدم و طاوس پا شدم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید