شماره ٢٨: زخوددارى چو موج گوهر آخر سنگ گرديدم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
زخوددارى چو موج گوهر آخر سنگ گرديدم
فراهم آمدم چندانکه بر خود تنگ گرديدم
خموشى هم بساز شرم مطلب برنمى آيد
نوا بر سرمه بستم بسکه بى آهنگ گرديدم
بغفلت وانمودم جوهر اسرار امکان را
جهان آينه پيدا کرد تا من رنگ گرديدم
بعرض قابليت گفتم اقبالى کنم حاصل
سزاوار فشار ديده هاى تنگ گرديدم
فراهم کردن اضداد ربط عافيت دارد
جهان بر صلح زد تا دستگاه جنگ گرديدم
ندانم از که خواهد ياس داد ناشناسائى
که من از خانه دور از خود بصد فرسنگ گرديدم
پر بيدست و پائى سعى همت کارها دارد
بناى هر که از خود رفت من چون رنگ گرديدم
بقيد لفظ بودم عمرها بيگانه معنى
کم مينا گرفتم با پرى همسنگ گرديدم
به پرى هم وفا بى ناله نپسنديد سازم را
نى اين بزم بودم تا خميدم چنگ گرديدم
بهر واماندگى ممنون چندين طاقتم (بيدل)
که چون پرکار گرد خود بپاى لنگ گرديدم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید