شماره ١٩: زبسکه حيرت ديدار برده است زهوشم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
زبسکه حيرت ديدار برده است زهوشم
چو موج چشمه آينه نيست يکمژه جوشم
زبان ناله من نيست جز نگاه تحير
چو شمع تا مژه بر هم رسيده است خموشم
نواى شوق نماند نهان بساز خموشى
بلند ميشود از سرمه چون نگاه خروشم
بسعى حيرت ازين بزم گوشه ئى نگرفتم
همان چو آينه از چشم خويش خانه بدوشم
زدور ساغر کيفيتم مپرس چو شبنم
گداخت گوهر دل آنقدر که باده فروشم
سر از اطاعت آوارگى چگونه بتابم
چو گردباد زسرگشتگى است ساغر هوشم
سپند جز طپش دل مدان فسانه خوابش
بناله نشه فروش شکست ساغر هوشم
غرور حسن دليلست بر تظلم عشق
شنيده اند بقدر تغافل تو خروشم
زفرق تا بقدم عرض حيرتم چه توانکرد
هواى عالم ديدار کرد آينه پوشم
سياه بختى من سرمه گلو شده (بيدل)
برنگ حلقه زنجير زلف سخت خموشم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید