شماره ١٦: زبال نار سابر خويش پيچيده است پروازم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
زبال نار سابر خويش پيچيده است پروازم
لب خاموش دايم در قفس دارد چو آوازم
چو تمثالم نهان از ديده هاى اعتبار اما
همان آينه بى اعتباريهاست غمازم
نفس گر ميکشم قانون حالم ميخورد بر هم
چو ساز خامشى با هيچ آهنگى نميسازم
خيالى ميکشد محمل کدامين راه و کو منزل
سوار حيرتم در عرصه آينه مى تازم
درين گلشن که سامان من و ما باختن دارد
چو گل سرمايه ئى ديگر ندارم رنگ ميبازم
زشمع کشته داغى هم اگر يا بى غنيمت دان
نگاه حيرت انجامم تماشا داشت آغازم
ندارد ذره موهوم بى خورشيد رسوائى
تو کردى جلوه و افتاد بر رو تخته رازم
شدم خاک و فرو ننشست طوفان غبار من
هنوز از پرده ساز عدم ميجوشد آوازم
زدرد سعى ناپيداى تصويرم چه ميپرسى
سراپا رنگم اما سخت بيرنگست پروازم
بنازم خرميهاى بهارستان غفلت را
شکستن فتنه طوفان ست و من بر رنگ مينازم
برنگ چشم مشتاقان زحيرت برنمى آيم
همان يکعقده دارم تا قيامت گر کنى بازم
ندانم عذر اين غفلت چه خواهم خواستن (بيدل)
که حسنش خصم تمثالست و من آينه پروازم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید