شماره ١١: رفتم زخويش و ياد نگاهيست حاليم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
رفتم زخويش و ياد نگاهيست حاليم
مستى نماست آينه جام خاليم
يکروى و يکدلم ببد و نيک روزگار
آينه کرد جوهر بى انفعاليم
هر برگ گل بعرض من آينه است و من
چون بو هنوز در چمن بيمثاليم
عمريست در ادبکده بورياى فقر
آسوده تر زنکهت گلهاى قاليم
در پرده کوس سلطنت فقر ميزند
حيرت صداست چينى ناز سفاليم
بخت سياه کو که زضعفم نشان دهد
بر شب نوشته اند برات هلاليم
شد خاک از انتظار تو چشم تر و هنوز
قد ميکشد غبار نگه از حواليم
هر جزوم از شکست دلى موج ميزند
من شيشه ريزه ام حذر از پاى ماليم
در هر سرى بنشه ديگر دويده است
چون موج باده ريشه بى اعتداليم
موج از گهر ندامت دورى نميکند
انديشه فراق ندارم وصاليم
(بيدل) بناتوانى خود ناز ميکنم
پرواز آشيانى افسرده باليم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید