انجامش روزگار بليناس

غزلستان :: نظامی :: اقبال نامه

افزودن به مورد علاقه ها
مغنى درين پرده ديرسال
نوائى برانگيز و با او بنال
مگر بر نواى چنان ناله اى
فروبارد از اشک من ژاله اى
بليناس را چون سر آمد جهان
چنين گفت در گوش کار آگهان
که هنگام کوچ آمد اينک فراز
به جاى دگر مى کنم ترکتاز
گلين خانه کو سراى منست
نه من هيکلى دان که جاى منست
به اين هفت هيکل که دارد سپهر
سرم هم فرو نايد از راه مهر
من آن اوج گردون پنا خسروم
که در خانه مى آيم و مى روم
گهى در خزم غنچه اى را به کاخ
گهى بر پرم طاوسى را به شاخ
پريوارم از چشمها ناپديد
به هر جا که خواهم توانم پريد
شد آمد به قدر زمان کى کنم
زمان را کجا پى نهم پى کنم
چو کوشم نهم بر سر سدره پاى
چو خواهم کنم در دل صخره جاى
به دشت و به دريا توانم گذشت
هم الياس دريا و هم خضر دشت
جز اين هر چه يابى در ايوان من
نه من همنشينيست بر خوان من
من آنم که خواهم شدن برفراز
برون دان زمن هر چه يابند باز
چو گفت اين ترنم به آواز نرم
سوى همرهان بارگى کرد گرم
برآسود از آشوبهاى جهان
که جشنى بود مرگ با همرهان



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید