مراد طلبیدن خسرو از شیرین و مانع شدن او

غزلستان :: نظامی :: خسرو و شیرین

افزودن به مورد علاقه ها
شبی از جمله شبهای بهاری
سعادت رخ نمود و بخت یاری
شده شب روشن از مهتاب چون روز
قدح برداشته ماه شب‌افروز
در آن مهتاب روشنتر ز خورشید
شده باده روان در سایه بید
صفیر مرغ و نوشانوش ساقی
ز دلها برده اندوه فراقی
شمامه با شمایل راز می‌گفت
صبا تفسیر آیت باز می‌گفت
سهی سروی روان بر هر کناری
زهر سروی شکفته نوبهاری
یکی بر جای ساغر دف گرفته
یکی گلاب دان بر کف گرفته
چو دوری چند رفت از جام نوشین
گران شد هر سری از خواب دوشین
حریفان از نشستن مست گشتند
به رفتن با ملک همدست گشتند
خمار ساقیان افتاده در تاب
دماغ مطربان پیچیده در خواب
مهیا مجلسی بی‌گرد اغیار
بنا می‌زد گلی بی‌زحمت خار
شه از راه شکیبائی گذر کرد
شکار آرزو را تنگ‌تر کرد
سر زلف گره گیر دلارام
بدست آورد و رست از دست ایام
لبش بوسید و گفت ای من غلامت
بده دانه که مرغ آمد به دامت
هر آنچ از عمر پیشین رفت گو رو
کنون روز از نوست و روزی از نو
من و تو جز من و تو کیست اینجا
حذر کردن نگوئی چیست اینجا
یکی ساعت من دلسوز را باش
اگر روزی بدی امروز را باش
بسان میوه دار نابرومند
امید ما و تقصیر تو تا چند
اگر خود پولی از سنگ کبود است
چوبی آبست پل زان سوی رود است
سگ قصاب را در پهلوی میش
جگر باشد و لیک از پهلوی خویش
بسا ابرا که بندد گله مشک
به عشوه باغ دهقان را کند خشک
بسا شوره زمین کز آبناکی
دهان تشنگان را کرد خاکی
چه باید زهر در جامی نهادن
ز شیرینی بر او نامی نهادن
به ترک لولوتر چون توان گفت
که لولو را به‌تری به توان سفت
بره در شیر مستی خورد باید
که چون پخته شود گرگش رباید
کبوتر بچه چون آید به پرواز
ز چنگ شه فتد در چنگل باز
به سر پنجه مشو چون شیر سرمست
که ما را پنجه شیرافکنی هست
گوزن کوه اگر گردن فراز است
کمند چاره را بازو دراز است
گر آهوی بیابان گرم خیز است
سکان شاه را تک تیز نیز است
مزن چندین گره بر زلف و خالت
زکاتی ده قضا گردان مالت
چو بازرگان صد خروار قندی
چه باشد گر به تنگی در نبندی
چو نیل خویش را یابی خریدار
اگر در نیل باشی باز کن بار
شکر پاسخ به لطف آواز دادش
جوابی چون طبرزد باز دادش
که فرخ ناید از چون من غباری
که هم تختی کند با تاجداری
خر خود را چنان چابک نه بینم
که با تازی سواری برنشینم
نیم چندان شگرف اندر سواری
که آرم پای با شیر شکاری
اگر نازی کنم مقصودم آنست
که در گرمی شکر خوردن زیانست
چو زین گرمی برآسائیم یک چند
مرا شکر مبارک شاه را قند
وزین پس بر عقیق الماس می‌داشت
زمرد را به افعی پاس می‌داشت
سرش گر سرکشی را رهنمون بود
تقاضای دلش یارب که چون بود
شده از سرخ روئی تیز چون خار
خوشا خاری که آرد سرخ گل بار
بهر موئی که تندی داشت چون شیر
هزاران موی قاقم داشت در زیر
کمان ابرویش گر شد گره گیر
کرشمه بر هدف می‌راند چون تیر
سنان در غمزه کامد نوبت جنگ
به هر جنگی درش صد آشتی رنگ
نمک در خنده کین لب را مکن ریش
بهر لفظ مکن در صد آشتی رنگ
قصب بر رخ که گر نوشم نهانست
بنا گوشم به خرده در میانست
ازین سو حلقه لب کرده خاموش
ز دیگر سو نهاده حلقه در گوش
به چشمی ناز بی‌اندازه می‌کرد
به دیگر چشم عذری تازه می‌کرد
چو سر پیچید گیسو مجلس آراست
چو رخ گرداند گردن عذر آن خواست
چو خسرو را به خواهش گرم دل یافت
مروت را در آن بازی خجل یافت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید