شماره ٢٩٠: موج گل بيتو خار را ماند

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
موج گل بيتو خار را ماند
صبح شبهاى تار را ماند
بفسون نشاط خون شده ام
نشه من خمار را ماند
چشم آئينه از تماشايش
نسخه نوبهار را ماند
زندگانى و گير و دار نفس
عرصه کارزار را ماند
گل شبنم فروش اين گلشن
سينه داغدار را ماند
چند باشى زحاصل دنيا
محو فخرى که عار را ماند
شهرت اعتبار تشهير است
معتبر خرسوار را ماند
دود آهم زجوش داغ جگر
نگهت لاله زار را ماند
مى کشندت زخلق خوش باشد
جاه هم پاى دار را ماند
تا نظر باز کرده ئى هيچ است
عمر برق شرار را ماند
مژه واکردنى نمى ارزد
همه عالم غبار را ماند
محو ياريم و آرزو باقيست
وصل ما انتظار را ماند
بيتو آغوش گريه آلودم
زخم خون در کنار را ماند
سايه را نيست آفت سيلاب
خاکسارى حصار را ماند
نسخه صد چمن زديم بهم
نيست رنگى که يار را ماند
مژه خون فشان (بيدل) ما
رگ ابر بهار را ماند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید