شماره ٢٨٦: مگو صبح طرب در ملک هستى دير مى آيد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
مگو صبح طرب در ملک هستى دير مى آيد
درينجا موى پيرى هم بصد شبگير مى آيد
من و ما نيست غير از شکوه وضع گرفتارى
زسار هرد و عالم ناله زنجير مى آيد
چه رنگينى است يارب عالم خرسندى دلرا
بخاکش هر که سرمى دزدد از کشمير مى آيد
کمانى را بزه پيوسته دارد چين ابرويت
که آنجا بوالهوس دور از سر يک تير مى آيد
ندارد چشمه حيوان حضور آب پيکانت
زياد زخم او جان در تن نخچير مى آيد
جهانى در محبت دشمن من شد که عاشق را
همه گر اشک خود باشد گريبان گير مى آيد
مبند اى وهم بر معدوم مطلق تهمت قدرت
زخدمت بى نيازم گر زمن تقصير مى آيد
جراحت پرور عشقم بگلزارم چه ميخوانى
که در گوشم زبوى گل صداى تير مى آيد
صفا کيشان ندارند انتظار رنگ گرداندن
سحر هرگاه مى آيد بعالم پير مى آيد
بنعمت غره اين گرد خوان منشين که مهمانش
دل خود ميخورد چندانکه از خود سير مى آيد
دليل اختراع شوق ازين خوشتر چه ميباشد
که از تمکين مجنون ناله در زنجير مى آيد
بحيرت رفته ام از سير ديدارم چه ميپرسى
نگاه بيخودان از عالم تصوير مى آيد
بغفلت تا توانى ساز کن از آگهى بگذر
ندارد خواب تشويشى که از تعبير مى آيد
ندارد صيد (بيدل) طاقت زخم تغافلها
خدنگ امتحان ناز پر دلگير مى آيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید