شماره ٢٥٦: ما را که نفس آينه پرداخت باشد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
ما را که نفس آينه پرداخت باشد
تدبير صفا حيرت بى ساخته باشد
فرداست که زير سپر خاک نهانيم
گو تيغ تو هم بسپهر آخته باشد
تسليم سرشتيم رعونت چه خيال است
مو تا بکجا گردنش افراخته باشد
با طينت ظالم چکند ساز تجرد
مارى بهوس پوستى انداخته باشد
شور طلب از ما بفنا هم نتوان برد
خاکستر عاشق قفس فاخته باشد
بى بوى گلى نيست غبار نفس امروز
ياد که در انديشه ما تاخته باشد
دلدار گذشت و خبر از دل نگرفتيم
اين آينه ئى نيست که نگداخته باشد
از شرم نثار تو باين هستى موهوم
رنگى که ندارم چقدر باخته باشد
(بيدل) بهوس دامنت از کف نتوان داد
ايکاش کسى قدر تو نشناخته باشد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید