شماره ٢٢٤: گردد گر نشد زمن نارسا بلند

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
گردد گر نشد زمن نارسا بلند
هوئى مگر چو نبض کنم بى صدا بلند
بنياد عجز و دعوى عزت جنون کيست
مو سر بلند نيست شود تا کجا بلند
کم همتى بساز فراغم وفا نکرد
دامن نيافتم بدرازى پا بلند
از نه فلک دريغ مکن چين دامنى
يک زينه وار از همه منظر برا بلند
دور است خواب قافله از معنى رحيل
ورنه نمى شد اينهمه بانگ درا بلند
پيرى دکان ناله ما گرم داشته است
نرخ عصاست در خور قد دو تا بلند
خلق جهان جنون زده بى بضاعتيست
از کاسه تهيست خروش گدا بلند
فطرت محيط نه فلک آبگون شود
گروار سيم آبله پست است يا بلند
ما بيخودان تظلم حسرت کجا بريم
دست غريق عشق نشد هيچ جا بلند
چون نقش پا زبسکه نگون بخت فطرتيم
مژگان نميشود بتماشاى ما بلند
پستى مکش زچتر کى و دستگاه جم
يک پشت پاى بگذر ازين دستها بلند
(بيدل) مگر تو درگذرى ورنه پيش ما
درياست بى کنار و پل مدعا بلند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید