شماره ٢١٣: گر آن خروش جهان يکتا سرى باين انجمن برارد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
گر آن خروش جهان يکتا سرى باين انجمن برارد
جنونى انشا کند تحير که عالمى را زمن بردارد
خيال هر چند پرفشاند زعالم دل برون نراند
چه ممکن است اين که سعى وحشت بغربتم از وطن برارد
نرست تخمى درين گلستان که نوبهارى نکرد سامان
هواى رنگ گلت زخاکم اگر برارد چمن برارد
ندارد از طبع ما فسردن بغير پرواز پيش بردن
که رنگ عاشق چو پيکر صبح پرى بقدر شکن برارد
زپهلوى جذبه محبت قويست اميد ناتوانان
سزد که چو اشک دلو ما هم زچاه غم بى رسن برارد
دل ستمديده عمرها شد ندارد از سوختن رهائى
بلغزش اشک کاش خود را چو شمع ازين انجمن برارد
زخاکسار وفا نبالد غبار هنگامه تعين
دليل صبح قيامت است اين که مرده سر از کفن برارد
باين سر و برگ مغتنم گير ترک انديشه فضولى
مباد چون بخيه خودنمائى سرت زدلق کهن برارد
تجرد اضطرار رنگى ندارد از اعتبار همت
چه غيرت است اينکه حيز خود را زجرگه مرد و زن برارد
قدم بآهنگ کين فشردن زعافيت نيست صرفه بردن
تفنگ قالب تهى نمايد دميکه دود از دهن برارد
دماغ اهل صفا نچيند بساط انداز خودستائى
سحر محال است اگر نفس را بدستگاه سخن برارد
غبار اسباب چند پوشد صفاى آئينه تجرد
کجاست عريانى ئى که ما را زخجلت پيرهن برارد
بآن صفا بيختست رنگم که مانى کارگاه فطرت
قلم بآئينه پاک سازد دميکه تصوير من برارد
نفس بصد ياس ميگذارم دگر زحالم مپرس (بيدل)
چو شمع رحم است بر اسيرى که مرگش از سوختن برارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید