شماره ٢٠٥: کار دنيا بسکه مهمل گشت عقبا ريختند

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
کار دنيا بسکه مهمل گشت عقبا ريختند
فرصت امروز خون شد رنگ فردا ريختند
بوى يوسف از فسردن پيرهن آمد بعرض
شد پرى بيبال و پر چندان که مينا ريختند
سينه چاکانرا دماغ سخت جانيها نبود
از شکست رنگ همچون گل سراپا ريختند
ترک خودداريست عرض مشرب ديوانگى
رفت گرد ما زخود جائيکه صحرا ريختند
در غبار عشق دارد حسن دام سرکشى
طرح آن زلف از شکست خاطر ما ريختند
هيچکس از گريه من در جهان هوشيار نيست
بيخودى فرشست هر جا رنگ صهبا ريختند
هيچکس از گريه من در جهان هوشيار نيست
بيخودى فرشست هر جا رنگ صهبا ريختند
بيدماغى محفل آراى جنون شوق بود
سوخت حسرت ها نفس تا شمع سودا ريختند
رنگ تحقيقى نبستم زان حناى نقش پا
اينقدر دانم که خونم را همين جا ريختند
ريزش ابر کرم در خورد استعداد ماست
کشت بسمل تا شود سيراب خونها ريختند
عاقبت بوئى نبرديم از سراغ عافيت
ساحل گمگشته ما را بدريا ريختند
تا نفس باقيست همچون شمع بايد سوختن
کز فسون هستى آتش بر سر ما ريختند
اشک ما (بيدل) زدرد نارسائى خاک شد
ريشه ئى پيدا نکرد اين تخم هر جا ريختند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید