شماره ١٩٣: فسردگيهاى ساز امکان ترانه ام را عنان نگيرد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
فسردگيهاى ساز امکان ترانه ام را عنان نگيرد
حديث طوفان نواى عشقم خموشى از من زبان نگيرد
زدستگاه جهان صورت نيم خجالت کش کدورت
چو آينه دست بى نيازان زهر چه گيرد زبان نگيرد
سماجت است اينکه عالمى را بسر فگنده است خاک ذلت
سبک نگردد بچشم مردم کسى که خود را گران نگيرد
زدست رفته است اختيارم بنارسائى کشيده کارم
بساز وحشت پرى ندارم که دامنم آشيان نگيرد
بغير وحشت بهيچ عنوان حضور راحت ندارد امکان
زصيد مطلب سراغ کم گير اگر دلت زين جهان نگيرد
مساز سرمايه تعين که کاروان متاع همت
بچارسوئى که خودفروشى رواج دارد دکان نگيرد
زخود براتا رسد کمندت بکنگر قصر بى نيازى
بنردبانهاى چين دامن کسى ره آسمان نگيرد
اگر بعزم گشادکارى زگوشه گيران مباش غافل
که تير پرواز را نشايد دميکه بال از کمان نگيرد
کجست طور بناى عالم تو نيز سر کن بکج ادائى
که شهرت وضع راستى ها چو حلقه ات بر سنان نگيرد
در آتش عشق تا نسوزى نظر بداغ وفا ندوزى
که از چراغ هوس فروزى تنور افسرده نان نگيرد
فتاده ئى راز خاک بردار و يا مبر نام استطاعت
کسى چه گيرد زساز قدرت که دست واماندگان نگيرد
اگر زوارستگان شوقى بفکر هستى مپيچ (بيدل)
که همت آئينه تعلق بدست دامن فشان نگيرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید