شماره ١٩٠: فرصت ناز کر و فر ضامن کس نميشود

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
فرصت ناز کر و فر ضامن کس نميشود
با دو بروت خود سرى مد نفس نميشود
دل بتلاش خون کنى تا برسى بکوى عجز
پاى مقيم دامنت آبله رس نميشود
عين و سوى فضولى فطرت بى تميز تست
زحمت آگهى مبر عشق هوس نميشود
قدرشناس داغ عشق حوصله جوهر فناست
وقف وديعت چنار آتش خس نميشود
ذوق زخويش رفتنى در پيت اوفتاده است
تا به ابد اگر دوى بيشش تو پس نميشود
قافله هاى درد دل گشه نهان بزير خاک
حيف که گرد اين بساط شور جرس نميشود
نيست مزاج بوالهوس مايل راز عاشقان
قاصد ما سمندراست عزم مگس نميشود
راه خيال زندگى يکدوقدم جريده رو
خانه زين پى فراع جاى وکس نميشود
چند دهد فريب امن سرته بال بردنت
گر همه فکر نيستى است غير قفس نميشود
دست بخود فشانده را با غم ديگران چکار
لب بفشار اگر رسد رنج نفس نميشود
(بيدل) از انفعال جرم دشمن هوش را چه باک
دزد شراب خورده را فکر عسس نميشود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید