شماره ١٦١: عالم همه زين ميکده بيهوش برآمد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
عالم همه زين ميکده بيهوش برآمد
چون باده زخم بيخبر از جوش برآمد
چندانکه گشوديم سر ديگ تسلى
سرپوش دگر از ته سرپوش برآمد
حرفى بزبان آمده صد جلد کتابست
عنقا بخيال که فراموش برآمد
اى بيخبران چاره فرمان ازل چيست
آهى که دل امروز کشد دوش برآمد
بيمطلبى آئينه جمعيت دلهاست
موج گهر از عالم آغوش برآمد
کيفيت مو داشت گل شيب و شبابت
پيش از کفن اين جلوه سيه پوش برآمد
اين دير خرابات خياليست که اينجا
تا شعله جواله قدح نوش برآمد
دون طبع همان منفعل عرض بزرگيست
دستار نمود آبله پا پوش برآمد
بر منظر معنى که زاوهام بلند است
نتوان بخيالات هوس گوش برآمد
صد مرحله طى کرد خرد در طلب اما
آخر پى ما آنطرف هوش برآمد
از نغمه تحقيق صدايى نشنيديم
فرياد که ساز همه خاموش برآمد
ديديم همين هستى ما زحمت ما بود
سر آخر کار آبله دوش برآمد
(بيدل) مثل کهنه افسانه هستى
زين گوش درون رفت و از آن گوش برآمد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید