شماره ١٦٠: عاقبت شرم امل بر غفلت ما ميزند

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
عاقبت شرم امل بر غفلت ما ميزند
ريشه پردازى بخواب دانها پا ميزند
شش جهت کيفيت اسرار دل گل کرده است
رنگ مى جام دگر بيرون مينا ميزند
خانمان تنگى ندارد گر جنون دزدد نفس
خودسرى بر آتشت دامان صحرا ميزند
تا کجا جمعيت دل نقش بندد آسمان
عمرها شد خجلت گوهر بدريا ميزند
از دماغ خاکسارى هيچکس آگاه نيست
آبله در زير پا جام ثريا ميزند
همنواى عبرتى در کار دارد درد دل
ناله در کهسار بر هر سنگ خود را ميزند
بى گداز از طبع ما رفع کدورت مشکل است
در حقيقت شيشه گر صيقل بخارا ميزند
احتياجى نيست گر شرم طلب افتد بدست
بى حيائيها در چندين تقاضا ميزند
جستجوى خلق مقصد در قدم دارد تلاش
هر چه رفتار است بر نقش کف پا ميزند
صانع اسرارى از تحقيق خود غافل مباش
جز زبانت نيست آن بالى که عنقا ميزند
هر نوا کز انجمن بالد زدل بايد شنيد
ساز ديگر نيست مطرب زخمه بر ما ميزند
شوخى تقرير تمهيد شکست رنگ ماست
قلقل خود سنگ بر سامان مينا ميزند
زين هوسهائى که (بيدل) در تخيل چيده ايم
يأس اگر بر دل نزد امروز فردا ميزند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید