شماره ١٢٣: شب که در يادت سراپايم زبان ناله بود

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
شب که در يادت سراپايم زبان ناله بود
خواستم رنگى بگردانم عنان ناله بود
کس نيامد محرم راز نفس دزديدنم
ورنه اين شمع خموش از دودمان ناله بود
جوش دردم نو نياز بيقرارى نيستم
در خموشى هم سرم بر آستان ناله بود
از فسون عشق حيرانم چها خواهم کشيد
گر کشيدم ناوکت از دل کمان ناله بود
با تظلم پيشگان خوش باشد استغناى عشق
شيشه گر بر سنگم آمد امتحان ناله بود
ياد آن محمل طرازيهاى گرد بيخودى
کز دلم تا کوى جانان کاروان ناله بود
سوختن کرد اينقدر آگاهم از احوال دل
کاين سپند بى نوا مهر زبان ناله بود
حسرت ديداز نيرنگى عجب در کار داشت
هر قدر دل آب شد آتش بجان ناله بود
شوخى اظهار ما از وضع خود شرمنده نيست
گوش سنگين ادا فهمان فسان ناله بود
اينقدر اى محمل آرا از دلم غافل مباش
روزگارى اين جرس هم آشيان ناله بود
بى تميزيهاى قدر عافيت هم عالمى است
خامشى پر ميزد و ما را گمان ناله بود
ترک هستى شد دليل يکجهان رسوائيم
عالم از خود برون چيدن دکان ناله بود
درد عشق از بى نيازى فال معراجى نزد
ورنه چون نى بند بندم نردبان ناله بود
بيدليها گشت (بيدل) مانع اظهار شوق
گر دلى ميداشتم با خود جهان ناله بود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید