شماره ١٠٨: سجده خاک درت هر که تمنايش بود

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
سجده خاک درت هر که تمنايش بود
هر کجا سود قدم بر سر من پايش بود
علم همت عشاق نگونى نکشد
خاک شان پى سپر قامت رعنايش بود
موج را هرزه دويها زگهر دور انداخت
آبرو در قدم آبله فرسايش بود
دل تغافل زد از آگاهى و ما آب شديم
انفعال همه کس شوخى تنهايش بود
وصل حسنى برخش آب زد آئينه شرم
وضع آغوش تو صفر عرق افزايش بود
داغ شد حيرت و زانجلوه برنگى نرسيد
چه توان کرد پس پرده تماشايش بود
عمر چون شهرت عنقا بغم شبهه گذشت
کس نشد محرم اسمى که مسمايش بود
آه يگداغ پيامى بدل ما نرساند
قاصد شمع به مطلب همه اعضايش بود
دورى مقصد پى باخته يکدگريم
هر که دى محو شد امروز تو فردايش بود
کردم از هر که درين خانه سراغ تحقيق
گفت از آمدنت پيش همين جايش بود
(بيدل) از بزم هوس سير ندامت کرديم
سودن دست بهم قلقل مينايش بود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید