زين ساز بم و زير توقع چه خرو شد
از گاو فلک صبح مگر شير بدوشد
آرايش کر و فرد و نان همه پوچست
زان پوست مجو مغز که از آبله جو شد
تحقيق زتمثال چه گل دسته نمايد
حيف است کسى در طلب آينه کو شد
جز جبهه ما کزترى آرد عرقى چند
کس آب زسرچشمه خورشيد ننوشد
در کيسه ما مايه خيال است درم نيست
دريا گهر را زبماهى چه فرو شد
يک گوش تهى نيست زافسون تغافل
حرفيکه توان گفت مگر پنبه نيوشد
(بيدل) بحيا چاره افلاس توان کرد
عريانى اگر جامه ندارد مژه پوشد