شماره ٨٧: زشرم سرنوشتى کز ازل بنياد من دارد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
زشرم سرنوشتى کز ازل بنياد من دارد
عرق در چين پيشانى زمين آبکن دارد
بساط ناز مى پردازم اما ساز فرصت کو
مه اينجا پيشتر زآرايش دامن شکن دارد
باين فرصت بضاعت هر چه دارى رفته گير از کف
گمانى هم کزين بازيچه بردى باختن دارد
وفا جز سوختن آرايش ديگر نمى خواهد
همين داغست اگر شمع بساط مالگن دارد
خموشى چشمه جوشست درياى معانى را
مدد از سرمه دارد چون قلم هر کس سخن دارد
باين نيرنگ تا کى خفت افلاس پوشيدن
فلک صد رنگ مى گرداند و يک پيرهن دارد
پى يک لقمه در مهمانسراى عالم حاجت
هوس تا دست شويد آبروها ريختن دارد
بهار عمر بايد در خزان کردن تماشايش
گل شمعى که ما داريم در چيدن چمن دارد
بجاى واکشيدى کز سلامت نيست آثارى
تو مست خواب واين ويرانه ديوار کهن دارد
دو روزى عذرخواه ناله دل بايدم بودن
غريبى در ديار بيکسى ياد وطن دارد
اگر از غيرت طبع قناعت آگهى (بيدل)
بسيلى تا رسد کارت طمع گردن زدن دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید