شماره ٧٦: زبسکه منتظران چشم در ره يارند

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
زبسکه منتظران چشم در ره يارند
چو نقش پا همه کر خفته اند بيدارند
زآفتاب قيامت مگو که اهل وفا
بياد آن مژه در سايه هاى ديوارند
درين بساط که داند چه جلوه پرده درد
هنوز آينه داران برفع زنگارند
مرو بعرصه دعوى که گردن افرازان
همه علمکش انگشتهاى زنگارند
زپيچ و تاب تعلق که رسته است اينجا
اکر سراند که يکسر بزير دستارند
هوس ززحمت کس دست برنميدارد
جهانيان همه يک آرزوى بيمارند
درين محيط بآئين موجهاى گهر
طبايعى که بهم ساختند هموارند
نبرد بخت سيه شهرت از سخن سنجان
که زير سرمه چو خط ناله شب تارند
بخاک قافلها سينه مايل ميگذرند
چو سايه هيچ متاعان عجب کرانبارند
زشغل مزرع بيحاصلى مگوى و مپرس
خيال ميدروند و فسانه ميکارند
خموش باش که مرغان آشيانه لاف
بهر طرف نگرى پرگشاى منقارند
زخود سران تعين عيان نشد (بيدل)
جز اينکه چون تل برف آبگينه کهسارند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید