شماره ٧٠: ريشه وارى عافيت در مزرع امکان نبود

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
ريشه وارى عافيت در مزرع امکان نبود
هر که در دلها مدارا کاشت جمعيت درود
گرمى هنگامه ما يگدوروزى بيش نيست
رفته است آنسوى اين محفل بسى گفت وشنود
جز وبال دل ندارد زندگى آگاه باش
تا نفس دارد اثر آئينه مى بايد زدود
از ضعيفى چشم برمشق سجودى دوختيم
لغزش مژگان زسرتاپاى ما چون خامه سود
صورت اين انجمن گر محو شد پروا کراست
خامه نقاش ما نقش دگر خواهد نمود
از بلند و پست ما ميزان عدل آزاده است
نى هبوطى دارد اين محفل نه آثار صعود
عشق داد آرايش هر کس بآئينى که خوست
داشت مجنون نيز دستارى که سودايش ربود
خفت غفلت مباد ادبار روشن گوهران
ميکشد پاخوردن از خاشاک چون آتش غنود
جوهر آگاهى آئينه بازنگار رفت
حيرت از بنياد ما آخر برون آورد دود
عالم مطلق سراپايش مقيد بوده است
حسن در هر جا نمايان شد همين آئينه بود
از تأمل بايد استعداد پيداکردنت
گوهرى دارد بکف هر قطره از درياى جود
ساز هستى غير آهنگ عدم چيزى نداشت
هر نوائى را که واديدم خموشى مى سرود
وهم هستى غره اقبال کرد آفاق را
بر سر ما خاک تا شد جمع قدر ما فزود
خلق خوارى را بنام آبرو مى پرورد
قطره افسرده را (بيدل) گهر بايد ستود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید