شماره ٦٤: روزى که هوسها در اقبال گشودند

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
روزى که هوسها در اقبال گشودند
آخر همه رفتند بجائى که نبودند
زين باغ گذشتند حريفان بندامت
هر رنگ که گرديد کفى بود که سودند
افسوس که اين قافله ها بعد فنا هم
يک نقش قدم چشم بعبرت نگشودند
اسما همه در پرده ناموسى انسان
خود را بزبانى که نشد فهم ستودند
اعداد يکى بود چه پنهان و چه پيدا
ما چشم گشوديم کزين صفر فزودند
از حاصل هستى بفنائيم تسلى
در مزرعه ما همه ناکشته درودند
تاراج گران هستى موهوم زفرصت
توفيق يقينى که نداريم ربودند
زين شکل حبابى که نمود از دوئى رنگ
گفتم بکجا گل کنم آئينه نمودند
چون شمع بصيقل مزن آئينه داغم
با هر نگهم انجمنى بود زدودند
خامش نفسان معنى اسرار حقيقت
گفتند دران پرده که خود هم نشودند
عبرت نگهانرا بتماشاگه هستى
(بيدل) مژه بر ديده گران گشت غنودند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید