شماره ٦٣: روزگارى که بعشق از هوسم افگندند

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
روزگارى که بعشق از هوسم افگندند
بال و پر کنده برون قفسم افگندند
ما و من خوش پر و بالى بخيال انشا کرد
مور بودم بغرور مگسم افگندند
تا کند عبرتم آگاه زهنگامه عمر
در تب و تاب شمار نفسم افگندند
خون خشکم جوى از قدر نيرزيد آخر
صدره از پوست برون چون عدسم افگندند
نقش پا کرد تصور بتغافل زد و رفت
در ره هر که خط ملتمسم افگندند
ناز دارم بغبارى که زبيداد فلک
سرمه شد تا بره دادرسم افگندند
چه توان کرد سراغ همه زين دشت گم است
در پى قافله بى جرسم افگندند
شکوه من زفراموشى احباب خطاست
از ادب پيش گذشتم که پسم افگندند
سخت زحمت کش اسباب جهانم (بيدل)
چه نمودند که در ديده خسم افگندند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید