شماره ٤٤: ذوق فقر افسانه اقبال کوته مى کند

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
ذوق فقر افسانه اقبال کوته مى کند
بى طنابى خميه گردنکشى ته کند
اى دلت آئينه غافل زيستن چند از نفس
اين سحر هردم زدن روز تو بيگه مى کند
در تماشايت چو مژگان با پريشانى خوشيم
ورنه آخر جمع گشتن رخت ماته مى کند
عمرها شد خاک کوه و دشت بر سر ميدوى
پيش پا ناديدن اين مقدار گمره مى کند
عجز طاقت هر کجا گردد دليل مدعا
راه چندين دشت يا پا لغز کوته مى کند
خاک شوآب بقا آلايش چندين تريست
اين تيمم زان وضوهايت منزه مى کند
رنگها گردانده ئى اى غافل از نيرنگ دل
آينه عمريست زين تمثالت آگه مى کند
بر جبين ما نشان سجده تمناى وفاست
صنعت عشق از کلف آرايش مه مى کند
شور امکان غلغل يک کاف و نون فهميدنى است
از ازل کبکى درين کهسار قهقه مى کند
دوستانرا در وداع هم عبارتها بسى است
(بيدل) مسکين فقير است الله الله مى کند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید