شماره ٤٠: دون طبع قدرش از هوس افزون نميشود

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
دون طبع قدرش از هوس افزون نميشود
خاک بباد تاخته گردون نميشود
دل خون کنيد و ساغر رنگ وفا زنيد
برگ طرب بجامه گلگون نميشود
جائيکه عشق ممتحن درد الفت است
آه از ستمکشى که دلش خون نميشود
بگذار تا زخاک سيه سرمه اش کشند
چشمى که محو صنعت بيچون نميشود
در طبع خلق وسوسه اعتبارها
خاريست ناخليده که بيرون نميشود
بى بهره راز مايه امداد کس چه سود
دريا حريف کاسه واژون نميشود
بى پاسبان بخاک فرو رفته گنج زر
پر غافلست خواجه که قارون نميشود
گل ياد غنچه ميکند و سينه ميدرد
رفت آنکه جمع ميشدم اکنون نميشود
بيتاب عشق را زدر و دشت چاره نيست
ليلى خيال ما زچه مجنون نميشود
دل بر بهار ناز حنا دوخته است چشم
تا بوسه بر کفت ندهد خون نميشود
(بيدل) تأمل اينهمه نتوان بکار برد
کز جوش سکته شعر تو موزون نميشود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید