شماره ٣٤: دنيا و تلاش هوس بيخبرى چند

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
دنيا و تلاش هوس بيخبرى چند
پيچيده هواى کف خاکى بسرى چند
هنگامه اسباب زبس تفرقه ساز است
غربال کنى بحر که يابى گهرى چند
بيرنج تگ و دو نتوان آبله بستن
سر چيست بغيراز گره دردسرى چند
محمل کش اين قافله نيرنگ حواسست
در خانه روانيم بهم همسفرى چند
از عالم تحقيق مگوئيد و مپرسيد
تنگ است ره خانه زبيرون درى چند
صورتگر آئينه نازند درين بزم
چون دسته نرگس بچمن بى بصرى چند
با لعل تو کس زهره ياقوت ندارد
بگذار همان سنگ تراشد جگرى چند
تنها دل آزرده ما شکوه نوا نيست
هر بيضه که بشکست برون ريخت پرى چند
در وادى ناکامى ما آبله پايان
هر نقش قدم ساخته با چشم ترى چند
کو گوش که کس بر سخنم فهم گمارد
مغرور نواسنجى خويشيند کرى چند
خواب عدمم تلخ شد از فکر قيامت
فرياد زفرياد خروس سحرى چند
از صومعه بازآ که زعمامه و دستار
سر مى کشد آنجا الم پشت خرى چند
با خلق خطاب تو زتحقيق نشايد
اى بيخرد افسانه خود بادگرى چند
(بيدل) ته گردون بغبار تگ و پو رفت
چون دانه بغربال سر دربدرى چند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید