شماره ٣٠: دماغ بلبل ما کى هواى بال و پر دارد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
دماغ بلبل ما کى هواى بال و پر دارد
زاوراق کتاب رنگ گل جزوى ببر دارد
چه امکانست گيرد بهره ئى شوق از خط خوبان
نگاه بوالهوس از سرمه هم خاکى بسر دارد
چو برگ گل کز آسيب نسيمى رنگ ميبازد
تن نازک مزاج او زبوى گل خطر دارد
توان از نرمى دل محرم درد جهان گشتن
که طبع موميائى از شکستنها خبر دارد
بغير از خاک گرديدن پناهى نيست ظالم را
که تيغ شعله را خاکستر اميد سپر دارد
مباد از صحبت آئينه ناگه منفعل گردى
که آن گستاخ روى سنگدل دامان تر دارد
شدم خاک و زوحشت برنمى آيد غبار من
به خاکستر هنوز اين شعله افسرده پر دارد
دل آسوده تشويش بلاى ديگر است اينجا
صدف ايمن نباشد از شکستن تا گهر دارد
بغير از خود گدازى چيست در بنياد محرومى
دل عاشق همين خون گشتنى دارد اگر دارد
بنوميدى زاميد ثمر برگ قناعت کن
که نخل باغ فرصت ريشه در طبع شرر دارد
زناهنجارى مغرور جاه ايمن مشو (بيدل)
لگداندازئى در بر پرده دارد هر که خر دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید